تک پارت حمایت عشق ❤
(راوی گلتون
)
از بچگی ارزو داشت یک خواننده باشد پدر و مادرش را حدود دوسال پیش از دست داده بود
بخاطر عیبی که داشت نمیتوانست اواز بخواند زیرا در هرکلمه لکنت میگرفت و همین باعث میشد شعری که میخواند زیباییش را از دست دهد هروقت اواز میخواندو در جایی لکنت میگرفت مادرش ارام رو ی شانه ی او ضربه میزد که لکنتش بخوابد و بتواند دوباره به حالت رسای صدایش برگردد
قطره اشک لجولانه ای از گوشه چشمش سر خوردو گونه های سفیدی که با رژگونه رنگ صورتی گرفته بودند را خیس کرد
اشکش را پس زد
ان موقع مادروپدرش حمایتش میکردند ولی حالا چه
چه کسی بایدوقتی لکنت میگرفت باید به شانه ی او ضربه میزد
یا چه کسی در اوج یاس و نومیدی باید نور امید قلبش نیشد
گیج بود و نمیدانست چکارکند اه تلخی کشید و بسمت تختش رفت و خودرا رها کرد و به خواب عمیقی رفت
صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد نگاهی به صفحش انداخت که شماره دوست صمیمی و همبازی بچگیش الیا روی ان خود نمایی میکرد لبخندی زد و دکمه اتصال را زد که به ثانیه نکشیده صدای شاد و سرخوش الیا در گوشش پیچید و مرینت ته دلش از خدا بخاطر داشتن دوست صمیمی و قابل اعتمادو مهربان و دلسوزش از پرودگارش تشکر کرد
الیا صبح بخیر گرمی به مرینت گفت و پس از سلام و احوال پرسی الیا بالحن هیجان انگیزی گفت :وای دختربالخره میتونی به ارزوت برسی و یع خواننده در سطح جهانی بشی
گنگ و منگ بود با تعجب به الیا در پشت گوشی نگاه کرد که الیا قضیع ی پستر ی را گفت که خواننده معروف گابریل اگرست(فرض کنید این اقا بااون همه ابهت و غرور بره وسطو بگه ای قشنگ تر از پریا تنها توکوچه نریا بچه های محل دزدن امیلی منوومیدزدن وای من که روده بر میشم 🤣🤣)
طراحی کرده تا برای کنسرتش که مال جوانان است بهترین خواننده را پیدا کند تا بتواند با خودبه بقیه شهر ها ببرد و در جاهای مختلف کنسرت برگزار کنند .
مرینت ذوق زده شد اما دودل بود اگر وسط اهنگ لکنتش میگرفت چی یا اگر اهنگ را اشتلاه میخواندچی
سرش را تکان داد تا این افکار را دور کند بعد از دوروز سرو کله زدن بالخره تصمیمش را گرفت
قبلا نینو نامزد الیا گفته بود که دوستی دارد و میتوتند به مرینت کمک کند تا موفق شود شماره نینو رو گرفت و از او خواست تا بادوستش اشنایش کند (اه باور کنید به من ادب نویسی نمادا ولی مجبورم دیگه دارم بالا میارم اوقق)
نینو از خداخواسته قبول کرد
به سمت میز ارایش کوچکش رفت موهایش را مرتب دم اسبی بست و رژ صورتی کمرنگی زد و دور چشمان درشت ابی رنگ که ادم را درخود غرق میکرد کشید و لبخند رضایت مندانه ای زد سرهمی زرد رنگی را پوشیدو ازخانه کوچکش جیم شد و بسمت کافه رفت
داخل کافه شد که نینو رو کنار پسر قد بلند با موهای بور و چشمانی مانند زمرد دید
لبخند خجولانه ای زدو بسمتشان رفت و سلام گرمی کرد
پسرک دست ش را جلو اورد و گفت :من ادرینم ادرین اندرسون (اینجا پسر گابی دجیمون نیست )
از اشنایی باهات خوشوقتم بانو
مرینت لبخندی زدو دستش را دردست او گداشت و خودرا معرفی کرد
از ان روز به بعد مرینت و ادرین هرروز همرا ملاقات میکردن و تمرین میکردن و در این حال احساساتی ناشناخته نسبت به همدیگر پیدا کردند که حتی واسه خودشون این احساسات مبهم بود
امروز روز مسابقه بود
مرینت نگاه رضایت مندی به خود در اینه زد لباس سفید کوتاهی که پوشیده بود و موهایی که مانند گل بالای سرش خود نمایی میکردن زیباییش را چندین برابرکرده بود همان موقع در باز شد و ادرین وارداتاق شد مرینت به سمت او برگشت
و ادرین محو تماشای دختر روبرویش شد بسیار زیبا و معصوم بنطر میامد
با صدای مرینت به خود امد :ا اا گگه (لوکنت گرفتن 😁) خخخررراااابب ک ک ردم چی ا ا گه ل ل ک نت ب بب یگرم چی م م ن هیچ و و قت ن نمیتونم ب ب ارزوم ب ب برسم
ادرین از بهت درامد به سمت مرینت رفت و چونع اش را ارام بالااورد و به صورت مظلوم و پر استرسش خیره شد و گفت :تو دخترقوی هستی مرینت تو از پسش برمیای و اینو بدون هر اتفاقی بیفته مث کوه پشتتم و سپس لب هایش را روی لبهای مرینت گزاشت و عاشقانه اورا بوسید
نمیدانست چرا اینکارا کرده بود...
مانند کسی که سالهاست تشنه است و تازه اب بدست اورده لبهای مرینت را میخورد و مرینت هم باخجالت همراهیش میکرد
لبهایشان ازهم جدا شد ادرین مرینت را در اغوش کشید گفت :نترس من همیشه کنارتم تو موفق میشی باید بشی
مرینت در ارامش اغوش او گم شد
درپشت صحنه ایستاده بود و از شدت استرس ناخون هایش را میجویید
شرکت کنندگان میامدند و میخواندند و میرفتند تا اینکه بالخره نوبتش شد با دلگرمی های ادرین عزمش را جمع کردو بسمت استیژ رفت نفس عمیقی کشید و شروع کرد به خواندن
در اواسط موسیقی کم کم صدایش به لکنت میزد که ناگهان احساس کرد دستی ارام به شانه اش ضربه میزند که باعث شد صدایش به حالت عادی برگرددبعد از اتمام اهنگ صدای تشویق کنندگان اوج گرفت و گابریل برای کارش مرینت را انتخاب کرد
مرینت اشک شوقی از چشمش چکید اگر ادرین نبود به هیچ کدام نمیرسید
بسمت ادرین حرکت کرد و روبه رویش ایستاد ادرین گفت :مبارکه خواننده کوچولو شیطو..
اما حرفشتموم نشده بود که لب های مرینت لبهایش را اسیر کرد
مرینت ارام لبهای ادرین را خورد که ادرین هم اورا همراهی کرد
از هم جداشدند و مرینت بوسع ای برگونه او کاشت و گفت :ازت ممنونم همه ی اینا رو مدیون توام و اورا محکم در اغوش کشید حالاهردو میدانستند هم را میخواهند
ادرین و مرینت باهم دیگر ازدواج کردند و مرینت به یک خواننده پاپ معروف تبدیل شد و زندگی خوبی را اغاز کردن
اری مرینت با حمایت عشقش به ارزو و خوشبختیش رسید
واین بودپایان خوش داستان .....
بله دیع میدونم تخیلم خیلی خوبع
خواهشا اینو مث رمان قبلیه پاک نکنید من نمیدونم چی داشت زدید پاکس کردید
نظر یادتون نره بای 🙄🙄