سلام بچه ها.
چطورید؟
خب پارت شش بالاخره و داستان داره شروع میشه...
بریم ادامه آخر سر حرف دارم باهاتان!

خب گایز برای پارت ندادن گذشته ببخشید واقعا حالم مساعد نبود. در عوض این پارت خیلی بلنده.
و کی باورش میشه... قوس اول داستان تمام شد. مونده دو قوس دیگه...

سلام بچه ها^^امیدوارم حالتون خوب باشه :). من مدت ها بود که روی این تک پارت دراز کار کردم، و بالاخره تموم شد. خب اگه منو بشناسید میدونید انگسته، اکشن و کمدی. منتهی اگه روحیه ضعیفی دارید بهتره سراغش نرید چون که خون و خون ریزی و خشونت توش زیاده، اما رگه های کمدی هم توش هست.
به هرحال من واقعا اینو دوست دارم، امیدوارم که اگه میخونید لذت ببرید. بیشتر از یه هفته ست که روش کار میکنم و امیدوارم نتیجه مطلوبی باشه چون واقعا براش زحمت کشیدم.
لطفا
هشدار هامو نادیده نگیرید
پ. ن:عکس بی ربطه

هولا امیگو:)))))))))
خب یه میکس اوردم که رسما ر.. گند زدم بهش:/ازش بدم میاد ،ابهت سکانس و آهنگ به باد فنا رفتن •-•
ببینید بدون حرف
خب؟دت واز عه ****
انیوی انیوی
احتمالا الان ریدر های به من گوش میکنی این وضعو دارید:
ریدر :5ج2شهسغج5ح3ص عرررر پریا فردا اپدیت دارهههههه
و من نویسنده مفلوک::)))))... مای هولی هل...
*عزا گرفتن
خب من میرم :-:بای بای
نوشتن اینها برام خیلی لذت بخشه ¬.¬
خلاصه این فصل :بریجت باید با خیلی چیزها مواجه شود!

احساس میکنم جدیدا کرهٔ زمین روی دور تنده.
باید یه تکونی به خودم بدم، اما نمیدم. 😐 والا.
اهم اهم...
برید ادامه بعدا میگم
پ. ن:عکس زیر صرفا برای قشنگیه. بی ربط قشنگ. قشنگ بی ربط

بی فعالیت شدیدا😐✨چشتون زدیم؟
برید ادامه عاقا... هعی
خیلی داستان جدی ایه، خیلییییی

سلام سلام
وب داره فن فیک دار میشه
ذوق زدگی *
همونطور که قول داده بودم، جمعه عزیز روز آپلود پارت مونه. و بابت کامنت های پارت قبل ممنونم!هیچکدومتون نگفته بودید عالی.
*وسواس روی کلمه عالی
خب بریم ادامهههه
نقد، نظر واقعی و صحبت راجع به پارت رو فراموش نکنید 💓
Adiós

شرمنده دیروز نتونستم پست بزارم :-:
نت نداشتم و حسش هم نبود.
به هر حال
(جدیدا چقدر میگم به هر حال)
کسایی که درخواست تک پارت داده بودن امروز منتظرس باشن:]
بریم ادامه؟
دم در بده بخدا

بخدا از وقتی که امتحانام تموم شدن میخوام اینو بزارم. اینقدر براش لحظه شماری کردم :-:
معرفی میکنم اززززززززز
شاهکارم
بله، این فن فیک لسمشقعحغقح منه. آرعععع
فیلیجتیه
الان شما : :/
به هر حال حال حال
عاشقانه هست، خون و خون ریزی داره ؟ بلی! من یه چیز بنویسم و انگست نداشته باشه ¬¬
به هر حال!از ریحانا خوشگله هم بابت پوستر گادمون ممنونم😎


امروز یه فیلمی دیدم، یه سوالی برام ایجاد شد. اگه شما مثلا یه نقاش باشید و یکی طرح هاتونو بدزده چطور جوابشو میدید؟

هاها سلام!
میگم بچه ها، یه سوال بیربط و صرفا جهت کنجکاوی.
شماهم خونهٔ بالشی درست میکردید؟ وقتی که بچه بودیدو میگما،ما عادت داشتیم با دختر خاله ها و دختر دایی م همیشه درست میکردیم و چادر و پتو رو ازش اویزون و کلا... قلعهٔ خفنی میشد. گاهی اوقات من دکتر میشدم بچه بدنیا میآوردم :)💔
روزگار. بگذریم بریم ادامه هاها
خیلیم هپی انده.

_عشق_
هر فردی این کلمه را با دایره لغات خود توصیف میکند، برای مثال، در گوشه ای از شهر، فردی دلشکسته آن را کیفری برای گناهان انبوه خود مینامد،
فردی که به معشوقش رسیده و عمر خودرا با او میگذراند، عشق را چون عسل شیرین نامیده و به دیگران نیز تعارف میکند. مثال ها برای توصیف این احساس به دور از علم و فلسفه در اقیانوس های زندگی مردم غرق میشوند،بسیار است
اما،
ابرقهرمان قرمز پوش شهر، آن عطر گیج کننده را در گل های گوناگونی که از گربه اش دریافت میکند،
در نگاه هایی که خالصانه حرکات اورا تعقیب میکند،
در تک تک لحظاتی که با او میگذراند،
و در بوسه هایی که هر از گاهی انگشت های دستش را نوازش میکند،
استشمام میکند
اما افسوس و صد افسوس، که هنوز این را نمیداند...

کار یک ابرقهرمان، جنگیدن با اشرار است و این مسئله امری عادی تلقی میشود.
مبارزه، آسیب، پیروزی
اما وقتی که پاره ای از قلبت در دستان جسمی غول پیکر باشد شرایط _بسیار_ متفاوت واقع میشود.
کت نوار، تنها یک چیز را میدانست. او نمیتوانست انتظار برای رسیدن بانویش را در حالی که پرنسسش را از دست میدهد تحمل کند، پس تمام خطرات را با جان پذیرفت و به سمت موجودی که زمانی فردی عادی بود، هجوم برد.
به هر حال، وقتی که توانست شرور را برای مدتی به دور براند، احساس کرد معده اش به طرز ناخوشایندی پیچید، لیکن سقوط قلبش را احساس کرد، با تمام جانی که در بدن داشت میان بادها سفر کرد و اورا بر زمین نهاد و پس از خداحافظی ای کوتاه، آسوده خاطر برای پیدا کردن بانویش، از نظر محو شد
از آن سو، دخترک، با سختی و با قلبی که بر ریتم بی نهایت بود، خودرا به کناری رساند تا با تعویض ظاهر، به دیدن گربه مورد علاقه اش برود
سلام بچه ها! کشیدن این از من بود با کمک تِیلی یکیاز دوستای خفنم کاملش کردیم. چرا لایلا؟ فقط عده خاصی میدونن


لبخند او تنها چیزی بود که در جعبه خواسته های پسرکی که حال مرد شده بود، میگنجید.از وقتی که به یاد داشت، زیر نور ماه، آواز های دخترک را عاشقانه دنبال میکرد و خستگی یک روز سخت را از تنش بیرون میکرد، پیش تر ها فکر میکرد یک نجار قدرت دست یابی به دختر وزیر را ندارد، اما حال، تنها یک چیز را میدانست. عشق سخت ترین دیوار هارا نیز میشکند و راه خودرا پیدا میکند. او میدانست پایان هیچ داستانی کاملا خوش نیست، ولی برای خوش تر کردن آن میتوان تلاش کرد.
پایان
دخترک، برای بار هزارم کتاب را بست و نفس عمیقی کشید. تار مویش را که دیدش را تار کرده بود کنار زد و چشمانش را بست.او میخواست تک تک صحنه های کتاب را با پسر بلوندی که دوستش داشت تصور کند و در جنگل چشمانش گم شود.
دیلینگ
دختر، با این صدا ناچار شد دست از رؤیا بافی بردارد و به تلفن همراهش سر بزند.
سلام مرینت! منم ادرین،میتونی امشب به این هتل بیای؟ کار مهمی دارم!
میتوانست ضربان قلبش را در گوش هایش احساس کند،داروی همواره مفید زندگی اش را به او داده بودند. هزاران سناریو مغز دخترک قصه را در بر گرفته بود و دخترک حتی حدس نمیزد هزار و یکمین گزینه محقق شود و پس از مدت ها صبر، دوستت دارم را از زبان شیرین ترین و خاص ترین گوینده اش بشنود.
