💢تkیiکt🗯پارت دو

_مرینت مدرسه دوپانه

سریع با دو به سمت مایکل رفت و گوشی رو از مایک گرفت وا...وا...با دستمال کنار میز دست هاش که به خواطر ادویه ها کثیف شده بود 

_دیگه دستاش کثیف نیست

_نه آقا سگمه.... وقت غذا خودنشه.... بله آقا میام اونجا...کی؟....فردا ساعت یازده میبینمتون ...اما شما وسط فصل معلم میخواید!؟....نه قربان...مشکلی نیست میام....چا...چا...چا...چا

با بهت و حیرت به روبه روش خیره شد 

_چی شد !؟

یکدفعه با شور و هیجان از جا پرید و جیغ کشید

_کار پیدا کردم!

به سمت مادرش و مایکل حجوم برد و در آغوش کشیدشون سه نفری هم دیگه رو بغل کردن و بالا و پایین پریدن انقدر هیجان زده شده بود که رفت تو بالکن و شروع کرد به جیغ کشیدن که توجه همسایه ها بهش جمع شد اما اون تو اون لحضه هیچی براش محم نبود حتی حضور متعجب پدرش...

ساعت ده دم درمدرسه بود برای همین چون زود رسیده بود شروع کرد به خواندن تاریخچه مدرسه دقیقا روبه روی مجسمه بزرگ پرفسوردامبلدور(حرف نباشه اسم نرسید ذهنم😐😂)موسس مدرسه دوپان جایی که خیلی هارو امیدوار کرد دبیرستان دوپان و لبخند زیبایی که باعث شد چل گونش بیرون بیفته وا...وا... حتی سکسکه هم اون روز رونمیتونست خراب کنه...

چا...چا....چا...چا با مچ دستش زربه به زیر گلوش زد با اینکه متوجه نگاه بد معلم میانسال شده بود اما بالبخند روبه روی مدیر نشسته بود و حرف نمیزد مدیر رزومه اون رو زمین گذاشت و عینکش رو در آورد و انگشتای دستشو درهم قلاب کرد و روبه مرینت کرد

_ویژگی های شما عالیه خانم دوپانچنگ

_ممنونم آقا

_من از پشتکار شما خوشم اومد میخوام بهتون یک شانس بدهم

_خیلی ممنونم آقا ممنونم

معلم میانسال با بدعنقی خودش رو جلو کشید و گلوش رو صاف کرد 

_و اینکه چون خیلی ناجور به معلم نیاز داریم...

_آقای آگراست لطفا(یاع یاع یاع😈😂)

مرینت با تعجب نگاهشو بین معلم و مدیر ردوبدل کرد و به آقای دوماکلیس پیر چشم دوخت

_میتونید به کار شروع کنید فقط شما سندروم توره دارید؟

_بله...چا...چا..چا

_فقط میخواستم بدونم و گفتید به ۱۸ تا مدرسه مراجعه کردید و فرصتی گیرتون نیومده درسته؟ حتی ای سی ای هم شما رو پنج بار رد کرده من درباره شرایط شما کنجکاوم چرا میخواید معلم بشید؟

_به خاطر اون میز قربان

_میخواید رییس باشید؟

پوزخند معلم میانسال حتی روح منم سوهان میکشید چه برسه به مرینت ۲۳ ساله

_نه ...نه آقا منظورم این نیست عین همون ۱۸ مدرسه ای که منو رد کردن ۱۲ مدرسه منو به عنوان محصل رد کردن این مدرسه سیزدهمی بود که منو قبول کرد و این البته عدد شانس منه حالا هم روبه روی شما نشستم و میخوام معلم شم همش به خاطر خانم بوستیه هست که روی این صندلی ده سال پیش نشسته بود اون بزرگ ترین درس زندگی رو به من داد...

باز خاطرات گذشته که گاهی تلخ و گاهی شیرین اما مرینت همیشه توی اونها غرق میشه درست ده سال پیش که این مدرسه اونو پزیرفته بود روز جشن آغاز سال تحصیلی...

_اونی که اینجا حقیره اونی نیست که اینجا برتره..

وا....وا...وا... باز هم بیاختیار سندروم اومده بود سراغش همه خانواده ها به سمت اون برگشته بودن و با بد گمانی بهش نگاه میکردن

_بزارید تنها راهی بشم و بخاطر من اینجا با آنتونی بمون...

همه شروع کردن به دست زدن و تشویق کردن خانم جوانی از پشت پرده قرمز صحنه اجرا بیرون اومد خانمی با کتشلواری که شیک توی تنش نشسته بود و موهای قرمز رنگشو گوجه ای بالای سرش بسته بود

_تبریک میگم به خاواطر این اجرای عالی فقط یک سوال دارم شما هم طی اجرا صداهای عجیبی شنیدید؟ اونیکه این صدا هارو درمیاورد لطفا بیاد رو استیج...

با استراب به مادرش چشم دوخت مادرش که لباس محلی زیبای کشورش یعنی چین تنش بود با اطمینان دست اون رو فشرد و با لبخند بهش فهموند که مشکلی نیست و میتونه بره از روی صندلیش بلد شد و به سمت استیج گام برداشت وا...وا...چا...چا

_اسمت چیه

_مرینت دوپانچنگ

_میتونی سکسکه رو تمومش کنی لطفا

_نمیتونم خانم

_چرا

_منسندروم توره دارم

_تا حالا دربارش نشنیدم میشه برام توضیح بدی

_این یک مشکل عصبیه انگار که شک الکتریکی بهم دادن

_بقیه دانش آموزا بهت چی میگن

_بهم میخندن و یا مسخرم میکنند

_ومعلم ها؟

_منرو از کلاس میندازن بیرون

خانم جوان با نا امیدی به جمعیت نگاه کرد 

_بگو چکار میتونم بکنم یعنی چه کمکی از دست من بر میاد 

_فقط مثل بقیه دانش آموزا با من رفتار کنید لطفا...وا...وا..چا..چا

_اینجا مدرسست همه میان درس یاد بگیرن ولی تو امروز به ما یک درس بزرگ دادی من به تو قول میدم با شخص شما مثل بقیه دانش آموز ها رفتار میشه خوبه بفرمایید

با خوشحالی از صمیم قلبش به سمت مادرش رفت مادری که با چشم های اشکی به سمره امرش نگاه میکرد وا...وا...

_یک معلم عادی فقط بهت درس میده معلم خوب بهت میفهمونه اما یک معلم فوقعلاده کاری میکنه درخواست بدی اما برخی معلمین الهام بخش ما هستند برای من خانم بوستیه از اون دسته معلم ها بود

_خانم بوستیه الهام بخش همه ما بود

_برای من هنوز هم هست بهتون اطمینان میدم قربان نا امیدتون نمیکنم من برا معلمی به دنیا اومدم چا...چا..چا..چا..چا

_خانم دوپانچنگ میتونی این صدا هارو کنترل کنی؟ تا حالا معلمی رو ندیدم که دربیان کلمات مشکل داشته باشه(این جمله رو آگراست گفت)

_آقا این روی مکالمه من تاثیر میزاره نه دانش آموزام

صدای زنگ به صدا در اومد آقای دوما کلیس مرینت رو راهنمایی کرد به سمت سالن مدرسه توی سال ها همه مشغول بودن و با دیدن آنها بهشون سلام میکردند مرینت چشمش به پوستری خورد که خیلی زیبا بود

_مسابقه علمی ملی 

_مدرسه دوساله که تندیس این مسابقه رو میبره به خواطر اعتبار آقای آگراست که مسعول تیم علمی مدرسه ماست دنبال جایزه هتریک هستیم 

به درکلاس هادرسیده بودن ۹ ای 

_نه ای بهترین دانش آموز های ماهستند تمام شاگرد اولا اینجا هستند

چشمش به کلاس قدیمیش افتاد با هیجان روبه آقای دوماکلیس کرد و گفت اینجا کلاس قدیمی من بود نه سی هینجوری به سمت آخر سالن میرفتن که چشمش به کلاس جدیدی افتاد 

_کلاس نه اف ما قبلا این کلاس رو نداشتیم

_خب به لطف فرصت تحصیلی الا داریم فقط ۱۴ دانش آموز داخلشه

_فقط ۱۴ نفر! اما این کلاس چرا خالیه؟

_چون معلمش به تعطیلات رفته تعطیلات ابدی بزارید باهاتون رو راست باشم ما به شدت به معلم نیاز داشتیم برای همین این شغل رو بهتون پیشنهاد دادیم من درشما یک جرقه میبینم و میخوام این ریکس رو بکنم اگر درشرایط عادی بودیم این شغل رو بهتون پیشنهاد نمیدادم اما الا نه وضعیت نرماله نه این کلاس نرمال اند میگم که خوب فکر کنیو

_وا وا...چا..آقا من خوب فکرامو کردم این شغل رو میخوام و شما رو مایوس نمیکنم اونا بچن مگه چقدر میخوان بد باشن(خعلی بچن😐💔) چا...چا..

با عشق از لای پنجره در چوبی نگاهی به کلاس و نیمکتای خالی انداخت که نور از لابه لای پنجره ها به نیمکت ها میخورد...

به توی حیاط  مشغول دیدن بچه ها که داشتن بازی میکردند بود چا...چا... به سمت آب خوری رفت و چند لیوان آب خورد به خودش توی آینه نگاه کرد موهاشو درست کرد و کیفشو روی شانه اش جابه جا کرد چون هنوز زود بود برای رفتن به کلاس به سالن همایش رفت از بالای سالن نگاهی به استیج کرد انگار خانم بوستیه اونجا وایستاده بود و داشت با لبخند بهش نگاه میکرد یک دفعه در سال باز شد و چند تا دانش آموز وارد شدن

_اوف خیلی کثیفه باید تمیزش کنن 

_یکی به این آدام بگه هروز تمیزش کنه

با تعجب بهشون نگاه کرد دختر اول وارد جد و کیفشو روی صندلی انداخت یکی از پسرا یک صندلی برای خودش کشید عقب اما موضوع جالب این بود که این ها به دانش آموز نمیخوردند یک پسر موطلایی صندلی رو از زیر پسر کشید و با خنده از کنارش گذشت...

**************************

آدرینمونم اومد 😅 

آقا خدایش دستم درد گرفت

نظر بدید بعدی رو زود میدم 😍

برا بعدی ۳ تا💖🖤💖🖤💖

 

 

 

 

 

 

[ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ ] [ 14:48 ] [ ] [ ]
Last posts