وارد خونه شد و دزدکی نگاهش رو به سمت سالن داد! مادرش نبود؟!
با خستگی تمام کفش هاش رو بیرون اورد و به سمت اتاقش رفت . مادرش در اشپزخونه بود و صدای غرغرش مثل همیشه شنیده میشد : مرینت تا کی باید این وضعیتو داشته باشیم ! این ساعت باید بیای خونه؟ این کار خیلی خطرناکه !!!!!!!!! کاش کارت رو کنار بزاری ....میتونی تو شیرینی فروشی به من کمک...
وارد اتاق شد و در رو بست.....با بستن در اتاق،دیگه صدای مادرش شنیده نمیشد.
روی صندلی نشست و سعی کرد ریلکس کنه ! چطور کارش رو کنار بزاره؟ این کار...این پرونده خیلی براش اهمیت داشت ! فقط اگه میتونست این پرونده بزرگ رو حل کنه به عنوان کاراگاه رسمی داخل دفتر پاریس استخدام میشد و به بزرگترین ارزوش می رسید .
باید میخوابید و به اندازه کافی استراحت میکرد ،چون فردا یه روز خیلی سخت رو باید میگذروند..اما تمرکز نداشت و تمام حواسش پیش پرونده و فردا و شاید هم...شاید هم ادرین بود.
_______________________
به ساعتش نگاه کرد...۷:۳۴ دقیقه !
باید ساعت ۸ به کلانتری می رسید مگر نه، ادرین دور رسیدنش را بهانه میکرد و اخراجش میکرد .
از اتوبوس پیاده شد و با سرعت وارد کلانتری شد !
-هی خانم ! بند کفشتون بازه !
احساس کرد شخصی چیزی بهش گفت ولی تمام حواسش پیش ساعت بود، پس توجه نکرد .
در حال دویدن بود که یکی از پاهاش توسط چیزی گرفته شد و تنها چیزی که فهمید ،این بود که در حال چرخیدن در هواست.
در حالی که پخش بر روی زمین بود، به پاهاش نگاه کرد و بله! بند کفشش باز بوده و از بیست آدمی که در کلانتری وجود داره ،یکی به خودش زحمت نداده تا بهش بگه "بند کفشت بازه"-_-
همچنان در سر با خود حرف میزد که دستی سمتش دراز شد و پرسید : حالتون خوبه ؟
این چه سوال مسخره ای بود؟! بهتره الان بگه حالش از این بهتر نمیشه !!!نگاهش رو به بالا داد و با دیدن ادرین تعجب کرد ! دستش رو گرفت و با لکنت جواب داد : ب..بله.مم..ممنون رئیس !
پسرک لحظه ای فکر کرد و با خنده جواب داد : اوه درسته این کارای جنتلمنانه فقط مخصوص ادرینه ! *سپس دست مرینت رو رها کرد
-چ..چی؟
مرینت منظور پسر رو متوجه نشد ! الان از خودش تعریف میکرد یا ...یا فیلیکس؟
پس از تجزیه و تحلیل دوباره گفت : فیلیکس؟
فیلیکس تک خنده ای کرد و سری تکون داد.سپس به سمت راهرو رفت و مرینت رو تنها گذاشت ! اه که چقدر قراره اذیت بشه ! چرا این دو تا برادر انقدر شباهت دارند؟
بند های کفشش رو بست و به دنبال فیلیکس به راه افتاد ! ادرین و لوکا با لپ تاپ مشغول بودند و در همین حین هم با هم بحث میکردند .
-نه این خوب نیست
+ادرین میشه یه لحظه اجازه بدی
با باز شدن در اتاق توسط فیلیکس و مرینت،بحث رو تموم کردند و از پشت لپ تاپ کنار امدند.
ادرین با ورقه هایی در دست،به سمت فیلیکس امد و شروع به صحبت کرد : اینا ورقه های لازمه...فیلیکس زیاد وقت ندارم! پس هر چه سریع تر .
فیلیکس به ورقه ها نگاهی انداخت و با تعجب پرسید: هی ادرین فکر کردی من به این چیزا احتیاج دارم ؟؟؟
*سپس ادرین شانه ای بالا انداخت و روی صندلی نشست .
فیلیکس به سمت لپ تاپ رفت و مشغول شد.اه مرینت تا حالا کسی رو ندیده بود که انقدر سریع تایپ کنه ! در واقع مرینت تا بحال هکر ندیده بود، پس بیخیال شد.
در حینی که فیلیکس مشغول بود ، مرینت روی صندلی کنار ادرین نشست .ادرین قلم به دست، نقشه رو روی کاغذ توضیح میداد : خب ! فیلیکس قراره دوربین ها و درای اون خونه رو هک کنه ! لوکا تو پیش فیلیکس میمونی و پیام های اون رو به ما میرسونی و بر عکس! و دوپن چنگ تو هم با من میای تا در اون خونه ،سر و گوشی اب بدیم!
سر و گوشی اب بدیم؟ یعنی دزدکی؟ مرینت با تعجب پرسید : سر و گوشی اب بدیم؟ اقای اگرست مگه شما پلیس نیستید ؟ میتونیم مجوز بگیریم و اون خونه رو بگردیم !؟
-درسته من پلیسم ولی همینجوری که نمیشه ! اگه اشتباه کرده باشیم و تو اونجا گلخونه وجود نداشته باشه ،صاحب خونه میتونه بخاطر تهمت از ما شکایت کنه ! نمیخوام چند روز درگیر حل شکایت صاحب خونه باشم !
سکوتی درون اتاق پیچید و تنها صدایی که در اتاق میومد،صدای تایپ کردن فیلیکس بود .پس از چند دقیقه فیلیکس کش و قوسی به کمرش داد و بلند گفت : حل شد !!!
ادرین با شنیدن این حرف فیلیکس سریع به سمت لپ تاپ رفت و شگفت زده و حیران به صحفه لپ تاپ خیره بود : واو فیلیکس افرین کارت معرکه بود
فیلیکس پوزخندی زد و گفت : میدونم !
ادرین سریع چمدونی رو از کمد بیرون اورد و اونو به مرینت داد : این لباسا رو بپوش
________________________________________________________________
این دیگه چه بدبختی بود؟
متوجه شد که بزور وارد کردن خود در عملیات، کار اشتباهی بود !
شاید باید خودش رو به دست سرنوشت می سپرد و بزور وارد تیم عملیات نمیشد .
شاید...شاید..شاید:)
-دوپن چنگ حاضر شدی؟
در اینه تمام قد به خودش زل زد ! حتی در خواب هم تصور نمیکرد لباس نظافتچی ها رو بپوشه! با چکمه های پلاستیکی زرد رنگ و بلیرسوت لی شبیه ادم فضایی ها شده بود.
صدای ادرین دوباره بلند شد : دوپن چنگ؟!؟!؟!؟!
با کلافگی تمام از اتاقک بیرون امد و به محض بیرون امدن لوکا دستکش های زرد رنگی رو بهش داد : بیا مرینت ! اینا رو دستت کن.
-عااااا...اوکی !
ادرین به تیپ مرینت نگاهی کرد و با تمسخر گفت : هی ! اماده شدی خانم نظافت چی؟
مرینت نگاهش رو به سمت ادرین داد ! ادرین هم دقیقا مثل مرینت لباس پوشیده بود ،پس با پوزخند گفت: بله اقای نظافت چی !
______________________________
از فاصله دور به خونه مورد نظر نگاه میکردن .
ادرین دستش رو دراز کرد و با انگشت خونه رو نشون داد و گفت : مرینت ما میریم و.....
مرینت؟ مرینت؟ مرینت؟ الان ادرین گفت مرینت؟
مرینت بعد از شنیدن اسمش از زبون ادرین دیگه چیزی نشنید و در افکارش غرق شد ! خیلی خوب یادش میومد که ادرین بهش گفته بود "تا وقتی بهت میگم دوپن چنگ،یعنی اجازه نداری من رو ادرین صدا کنی"
اه تا حالا به این دقت نکرده بود که اسمش چقدر زیباست ! احساس میکرد "مرینت"گفتن ادرین با همه متفاوته....
-فهمیدی قراره چیکار کنیم مرینت؟؟؟؟؟
انقدر در افکارش غرق بود که متوجه صحبتای ادرین نشده بود :ب..بله !
ادرین سری تکون داد و از جیبش دو ایرپاد(ایرپاد جاسوسی) بیرون اورد . یکی رو به مرینت داد و دیگری رو در گوشش قرار داد ! خوشبختانه موهای ادرین اونقدر بلند بود که گوش هاش رو بپوشونه !
مرینت به ایرپاد درون دستش نگاهی کرد و اونو در گوشش گذاشت! سپس گفت : اینا برای چیه ؟
ادرین با انگشت اشاره دو بار روی ایرپاد درون گوشش کوبید و گفت : فیلیکس از طریق اینا میتونه با ما صحبت کنه !
مرینت ابرویی بالا انداخت و سری تکون داد ! سپس مرینت طِی در دست و ادرین سطل در دست، راهی خونه مورد نظر شدند !
صدای لوکا از ایرپاد شنیده شد که میگفت : بچه ها تا بهتون نگفتم کاری انجام ندین!!!!
ادرین با دقت به مرینت زل زده بود .احساس میکرد یه چیزی سر جاش نیست!
مرینت که سنگینی نگاه ادرین رو روی خودش حس کرد گفت : چیزی شده؟
ادرین به ایرپاد درون گوش مرینت اشاره کرد و گفت : این نباید معلوم باشه !
کمی فکر کرد و دست به سمت کِش موی مرینت برد...سپس کش مو رو اروم از موهاش کشید و موهای مرینت رو دور سر و روی گوش های مرینت قرار داد : اینجور هم ایرپاد معلوم نمیشه...و هم ...قشنگ تر میشی..اهم.
قلب مرینت تو سینه بند نمیشد ! دلیل احساس هایی که براش به وجود میومد رو درک نمیکرد ! سعی کرد بر خودش مسلط باشه و در جواب به ادرین گفت : من همیشه قشنگم ! *چرا و به چه خاطر این رو گفت ؟ دلیلش رو حتی خودش هم نمیدونست!
لبخند ادرین محو شد و دست بر روی گوشش گذاشت و خطاب به لوکا گفت : هی پسر ! چی شد ؟
صدای لوکا دوباره شنیده شد ! گویی با فیلیکس درگیر بود : عمرا من اینو به ادرین بگم...هی فیلیکس !!!! عا ادرین گوش کن ! فیلیکس یه چیزی گفت که من با اندکی تغییر بهت میگم..
ادرین متعجب جواب داد : سریع باش !!!!
لوکا : خب اون میگه...صبر کن !
برای مرینت سوال شد که یعنی فیلیکس چه چیزیو به لوکا گفته بود،که لوکا با اندکی تغییر اونو به " صبر کن" تغییر داد !
پس از چند دقیقه لوکا گفت : شروع کنید .
ادرین دکمه ایفون رو فشار داد...فردی جواب داد : بله بفرمایید !
ادرین صداش رو صاف کرد و پرسید : عا اقا ببخشید...ما از خدمات شست و شو مزاحمتون میشیم ! قرار بود براتون...
مرد جواب داد : در باز هست ! بیاید داخل !
در واقع، در باز نبود و پس از گذشت چند دقیقه،در باز شد! سپس ادرین و مرینت به درون خانه رفتند!خانه انقدر بزرگ بود که صدای قدم زدن افراد در فضا بپیچه !
به محض ورود به خانه اولین چیزی که توجه مرینت رو جلب کرد ، آن تم سیاه و سفید خانه بود...
خانه سالنی بزرگ و خالی از هرگونه وسایل بود!!!
ادرین برای غیر مستقیم فهماندن این موضوع به لوکا و فیلیکس،خطاب به صاحب خانه گفت : ب...ببخشید پس وسایل خانه کجا هستند؟
صاحب خانه که پیرمردی ۶۰ ساله و خوش رفتار بود،لبخندی زد و جواب داد : وقتی به من اطلاع دادن که قراره شما بیاین من وسایل خانه رو خالی کردم...
(فیلیکس : وسایل خونه رو خالی کردن؟؟؟چه دلیلی داره خب؟! )
پیرمرد پس از اندکی تفکر دوباره ادامه داد : بد برداشت نکنید...این کار رو برای راحتیه خودتون انجام دادم!
سپس مرینت و ادرین رو تنها گذاشت و به بیرون رفت
مرینت نگاهی به سالن انداخت و گفت : بهتر نیست بریم؟این سالن بزرگتر از چیزیه که بخوایم بگردیم...همچنین وسایلی نداره که بخوایم بگردیم!
ادرین طِی رو در دست گرفت و سطل رو به دست مرینت داد : ما به عنوان نظافتچی امدیم اینجا! اول بیا نقشمونو خوب بازی کنیم !
مرینت نمیخواست باور کنه ! اول که مجبورش کردند لباس های نظافتچی و چکمه های پلاستیکی بپوشه! و در ادامه هم ازش میخوان که مثل نظافتچی ها عمل کنه : اقای اگرست این کارا یعنی چی؟ ما کارای مهم تری نداریم؟
ادرین میخواست کمی سر به سر دخترک بزاره پس گفت : نکنه از حقوق تمیزکاری راضی نیستی؟ سعی میکنم با پیرمرد صحبت کنم که...
مرینت اجازه نداد حرف ادرین تکمیل بشه و سطل اب رو بلند کرد و اون رو، روی سر ادرین خالی کرد : من خونه رو میگردم...تو تمیزکاری کن ! *سپس از سالن خارج شد و به تک تک اتاق ها سر زد !
اتاق اول گویی اتاق بچه بود و پر از وسایل کودک بود. دست بر روی ایرپاد درون گوشش گذاشت و به لوکا گفت : هی لوکا ! دقیقا دنبال چی هستین؟
پس از چند ثانیه لوکا جواب داد : یه گلخونه...یه فضایی که ...درخت و گل و گیاه طبیعی پرورش بدن !
خوب خوب پارت این پارت طولانی(😂؟؟)😐😁
یاع یاع 😐 گایز من زیاد توی نوشتن اتفاقات اکشن یا همون پر انرژی و هیجان انگیز خوب نیستم ولی سعی میکنم حتما حتما حتما در پارت های اینده شاهد همچین بخش هایی از داستان باشیم 😁😐 مثلا دو یا سه پارت اینده 😁
خوبببببببببب این پارت چطور بود؟؟؟؟راستش رو بخواین خودم راضی نبودم 😐 نظر شما چیه ؟
انچه خواهید خواند :
این دفعه فیلیکس جواب داد : پس تا الان داشتی کجا رو می گشتی:|؟؟؟ نگو که ....وای باورم نمیشه ! تو داشتی توی خانه دنبالِ گلخونه میگشتی *صدای قهقه فیلیکس در گوش مرینت پیچید
" شیء رو بیرون اورد و با دیدن دستبند کلویی بورژوا،از ترس جیغی کشید...دسبتد اینجا چیکار میکرد؟"
ادرین در حالی که زیر لب زمزمه میکرد "سکوت علامت رضایته" با پا محکم روی کفش مرینت کوبید .
-تنها کاری که قراره انجام بدی اینه که ادای من رو در بیاری ! کسی نباید متوجه بشه که ما هر دومون در مراسم حضور داریم...اونا باید فکر کنن فقط ادرین اگرست در مراسم حضور داره !
واووووو مای برگ 😐🍃 چقدر انچه خواهید خواندای طولانی میزارم...شاید بهتره کوتاه ترشون کنم 😂
و پارت بعد یسری اطلاعات از قاتل بدست میاریم یاع 😂😀
باییییییی
پارت بعد یکشنبه
(یکشنبه.سه شنبه.جمعه)خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم نظرتون رو درمورد این پارت کامنت کنید
