فرد x
با احساس درد شدیدی در ناحیه سر، از خواب بیدار شد.
دست به سمت موبایل برد "ساعت 11:23دقیقه"
نگاهی به ساعتِ موبایل کرد و کلافه پوفی کشید.توجه اش به سمت خونی که بر روی دستش بود جلب شد!! خون؟!! دوباره؟!
بلند شد و به کف دست هایش زل زد.... باز قراره خبر مرگ چه کسی رو بشونه؟؟ باز چه کاری انجام داده... یا به عبارت دیگه"این بار چه کسی رو کشته"
کلافه دستش رو درون موهاش فرو برد و از حس حقارتی که در قلبش ایجاد شده بود، احساس بغض کرد .
خیلی خوب میدونست که " بهترین نسخه ادما، بخاطر بدترین ادما هدر میره"
خودش رو انسانی پست،حقیر،طماع، حریص و حیوان میدونست...
در افکار خود غرق بود که موبایلش به صدا در امد!!!
ترس کل وجودش رو فرا گرفت.. کی میتونه باشه؟!
سعی کرد صداش رو صاف کنه و جواب بده : ب.. ب.. بله؟؟
-سلام سفارش شما ثبت شد و عصر ، بسته به دستتون خواهد رسید.
نفسی عمیقی از روی اسودگی کشید و جواب داد : خ... خیلی ممنون!!!
_________________________________________________________________________
*بعد از صف دادگاه. ساعت 11:35*
-اینکارو انجام میدیم!!!!!
ادرین به کافه ای که فیلیکس اشاره کرد نگاهی انداخت و با تعجب پرسید : چ.. چی؟!
توجه مرینت، به تابلوی بزرگی که در کنار کافه بود ، جلب شد. روی تابلو با فونت زیبایی نوشته بود" کافه ی rose".سپس خط قرمزی روی این نوشته کشیده شده بود و با همان رنگ اضافه کرده بود"کافه ی ایوان"
فیلیکس شانه ای بالا انداخت و جواب داد : ما هنوز 2 ساعت زمان داریم.... چه کسی بهتر از ایوان و میلن، میتونن زمان ما رو پر کنن؟
با ورود به کافه، صدای دعوا و بحثِ ایوان و میلن شنیده میشد.
فیلیکس اطراف رو زیر نظر گرفت..
مثل همیشه بوی قهوه کل کافه رو پر کرده بود... بخاطر علاقه میلن به اهنگ های کلاسیک،گرامافون سر جای همیشگی قرار داشت و اهنگ پخش میکرد.
بر خلاف میلن، ایوان اهنگ راک را دوست داشت و هر روز سر این مسئله، بین این دو زوج بحث هایی شکل میگرفت.
میلن در حالی که میز ها رو مرتب میکرد، چشم غره ای به ایوان رفت و به سمت ادرین امد : پرونده طلاق چی شد؟؟
فیلیکس ادرین رو کنار زد و نمایش جدیدی رو به راه انداخت. با تاسفی که خیلی ضایع بود "نمایشی و ظاهر سازی" است، سرش رو با پایین انداخت و جواب داد : گفتن نمیشه... مگه نه ادرین؟؟؟
ادرین که در عمل انجام شده قرار گرفته بود، حرف فیلیکس رو تایید کرد و با پته مته جواب داد: درسته... پ.. پرونده رو رد کردن.
میلن عصبی شدو یکی از پاهایش رو به منظور اعتراض به زمین کوبید: یعنی چی؟؟ مگه درخواست طلاق هم رد میشه؟!
فیلیکس از حالت غمگین ساختگی اش، بیرون امد و شانه ای بالا انداخت، سپس زمزمه کرد "شاید اپدیت جدیدهXD...بعد با لبخند بناگوش، به سمت صندلی کافه رفت... به صندلی چرمِ کافه دستی کشید..
درست مثل رویا های ایوان و میلن! از یاداوری خاطرات گذشته بیزار بود... ولی یاد اوری ارزوی مشترک ایوان و میلن، لذت بخش بود! ارزوی داشتن یه کافه!!!!
ایوان به سمت گرامافون رفت و صحفه جدیدی رو ، در اون قرار داد . درسته موزیک های راک رو دوست داره... ولی خوشحالیِ میلن رو بیشتر دوست داره!!! اون دختر تمام زندگیش بود! تقریبا همه میدونستن الهه ی زندگیِ ایوان، کسی نیست جز میلن!!
صدای اهنگ در کافه پیچید و مرینت به ادرین زل زد! به خنده های این پسر! خنده هایی که شیرین ترین زهر جهان بودند. زهری که هر دفعه، جانِ دخترک رو میگرفت و دوباره به او باز میگرداند!!
صدای موزیک بلند تر بود یا صدای قلب مرینت؟!
مرینت تنها صدای بوم بومِ ضربان قلبش، را می شنید و با تمام وجود احساس میکرد.... احساس میکرد قلبش، بی تاب تر از هر زمان میکوبد ! احساس میکرد قلبش با صدای بلند در حال فریاد زدنه ولی مغز مرینت، حاضر به قبول کردنِ احساساتش نیست!
سکوتی بین افراد درون کافه ایجاد شد و همگی به اهنگی که در حال پخش بود گوش کردند.
تو تو تو
You, you, you
من عاشق تو هستم، تو، تو
I'm in love with you, you, you
من می توانستم خیلی درست، واقعی، واقعی باشم
I could be so true, true, true
به کسی مثل تو، تو، تو
To someone like you, you, you
انجام دهید، انجام دهید، انجام دهید
Do, do, do
چه کاری می خواهید انجام دهید، انجام دهید، انجام دهید
What do you wanna do, do, do
لطفا مرا در آغوش خود بگیرید
Take me in your arms please do
بگذار به تو، تو، تو بچسبم
Let me cling to you, you, you
ما برای هم در نظر گرفته شده بودیم
We were meant for each other
مطمئناً مثل آسمان بالا
Sure as heavens above
ما برای هم در نظر گرفته شده بودیم
We were meant for each other
باید نگه داشت و دوست داشت
To have to hold and to love
تو تو تو
You, you, you
هیچکس مثل تو نیست، تو، تو
There's no one like you, you, you
شما می توانید رویاهای من را محقق کنید
You could make my dreams come true
اگه بگی دوستم داری
If you say you love me too
ما برای هم در نظر گرفته شده بودیم
We were meant for each other
مطمئناً مثل آسمان بالا
Sure as heavens above
ما برای هم در نظر گرفته شده بودیم
We were meant for each other
باید نگه داشت و دوست داشت
To have to hold and to love
تو تو تو
You, you, you
هیچکس مثل تو نیست، تو، تو
There's no one like you, you, you
با صدای زنگ خوردن موبایل مرینت، به ایوان اشاره کرد صدای گرامافون رو قطع کنه.
-بله اقای لوکا؟!
..........
-خ.. خیلی زود خودمون رو میرسونیم!!!
موبایل رو قطع کرد و با مظطرب ترین حالت ممکن به ادرین زل زد : یه.. یه جسد دیگه پیدا شده!
_________________________________________________________________________________
لوکا عصبی به نگهبان موزه خیره بود و از پشت عینکی که زده بود، نگهبان رو سوال و جواب میکرد : وقتی این جسد رو اینجا اوردن، شما کجا بودید؟!
نگهبان مظطرب شروع به توضیح دادن کرد:ن.. ن.. نمیدونم!! م.. من.. من.. من....
زویی از بین خبرنگار هایی که جمع شده بودند گذشت و نفس زنان خودش رو به لوکا رسوند : چ.. چه اتفاقی افتاده؟! *سپس پوفی کشید و نگاهش رو به سمت دیگری داد. یک لحظه نگاهش بر روی جسد قفل شد ، از ترس جیغی کشید و بازوی لوکا رو گرفت.سپس متعجب به جسد خیره شد و با لکنت پرسید : ا..ای.. این کیه؟ این کیه؟
لوکا متوجه حال زویی شد و دستش را گرفت، سپس دخترک رو به سمت دیگر موزه برد : چیزی نیست زویی..
زویی نفس عمیقی کشید و سعی کرد اون تصویر وحشتناکی رو که دیده، فراموش کنه.
با صدای قدم هایی، نگاهشون رو به سمت صدا دادند.سپس با فیلیکسی رو به رو شدند که نیشش تا بناگوش باز بود. و به دنبال فیلیکس، مرینت و ادرین امدند.
فیلیکس با ذوق و اشتیاقِ خاصی که در چشمانش اشکار بود، پرسید :لوکا لطفا بگو اون جسد، داماکلیسِ پیره!!!لطفاااا.
لوکا ابرویی بالا انداخت و با تعجب، به افکار فیلیکس فکر کرد! دلیل تنفرِ فیلیکس، از داماکلیس چه میتونه باشه. سعی کرد خودشو کنترل کنه و فیلیکس رو زیر لگد نگیره!!! هر چی باشه، نباید به رئیس توهین کنه.. پس جواب داد : خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم اون جسد تو نبودی!
لبخند فیلیکس محو شد و چشمش رو در حدقه چرخوند : مسخره بازی کافیه... بهم بگو اون جسد کیه؟!
لوکا شانه ای بالا انداخت و گفت : نمیدونم!
پوزخند فیلیکس دوباره برگشت. در حالی که به سمتِ محل جرم می دوید، فریاد زد :پس هنوز امیدی هست که اون داماکلیس باشه!!!
ادرین که از این صحبت های فیلیکس عصبی شد، به دنبالش دوید و با صدای بلند شروع به تهدید کردنِ فیلیکس کرد : اهای... تو رو میکشم و جسدتو میندازم کنار یرج ایفل!!! صبر کن ببینم.
مرینت که از بحث های این دو برادر کلافه شده بود، پوفی کشید و نگاهی به لوکا و زویی انداخت... چی میتونه بگه!!؟ حرفی نداره که به لوکا و زویی بزنه... در واقع فقط مدتِ کوتاهیه که با این دو نفر، اشنا شده. پس سعی کرد وارد حاشیه بشه :ه.. هی زویی! چه کفش زیبایی داری!
کفش؟؟خودش هم دلیل اینکه به کفش اشاره کرد،رو متوجه نبود. تنها خواستش این بود که دوباره به پیش اون دو برادر بگرده و بدون هیچ اعتراضی، به دعوا هاشون گوش کنه.
زویی لبخندی زد و تشکر کرد : ممنون مرینت.. این کفش رو از ایتالیا سفارش دادم! اگه دوست داشته باشی برای تو هم سفارش میدم.
با یاداوریِ اینکه "داره با دخترِ رئیس جمهور" صحبت میکنه، لبخندی زد و سرش رو تکون داد :ن.. نه خیلی ممنون.
زویی دختر خونگرم و مهربونی بود! برخلاف تعریف هایی که از کلویی شنیده بود، به هیچ وجه باورش نمیشد که این دو خواهر باشند.
لوکا به محل حادثه خیره شده بود.. سپس خطاب به زویی و مرینت گفت : ببینم! اون نادیا شاماک نیست؟؟؟
هر سه به سمتی که این حادثه رخداده بود، دویدند. فیلیکس به چهره جسد زل زده بود و نا امید زمزمه میکرد :هعی چی میشد اگه این داماکلیس بود؟
ادرین هم گویی با نادیا شاماک درگیر بود.
____________________________
-لطفا بهم بگو... لطفا بهم بگو اون چه کسیه!
ادرین ابرویی بالا انداخت و جواب داد : این اطلاعات محرمانس! از اینجا برید!
نادیا ادرین رو هول داد و به سمت جسد رفت. لوکا مانع شد و نادیا رو از جسد دور کرد!
دلیل پافشاری نادیا چه بود؟!
تادا
اون راهنماییِ برگریزون رو متوجه شدید 😐 تو این پارت خیلی واضح به قاتل اشاره شد دیگه
و
نتیجه گیری مهم این پارت : سلیقه موسیقی خیلی مهمه و یکی از ملاک هاتون برای انتخاب شریک زندگی در نظر بگیرید 😂😂😂
و اسم اهنگی که ایوان پخش کرد : you you you عه و بسی میدوستمش🥺کلی دنبال اهنگ کلاسیک گشتم ایش😐😂این از همش بیشتر به دل میشینه 😂✨ در کل دوست داشتید، گوش کنید
اره خلاصه 😁😐
متوجه شدید که مرینت به لوکا گفت «اقای لوکا» ولی به ادرین میگه«ادرین»ಥ﹏ಥ💜
متاسفانه این پارت انچه خواهید خواند نداره 😐 واقعا ببخشید
ولی نظر فراموش نشه🥺🥺🥺🥺🥺💜
