Blood sweat and tears {p16}


پس عشق همچین حسی داره؟ هزاران بار به خودت میگی"نه امکان نداره من عاشق اون شده باشم"...گاهی هم میگی "نباید عاشق اون بشم"ولی قلبت با تپش مداوم، میخواد بهت بفهمونه که اشتباه میکنی!
اما دیگه دخترک، به این پی برده که میتونه 24 ساعت به اون فکر کنه. تمامِ سال و ماه و روز و ساعت! اگه واقعا این عشقه، پس دخترک میتونه اسم خودشو بزاره "عاشق"؟؟؟

-چرا فیلیکس نمیاد؟؟؟ قرار بود پاتریک رو بیاره!

با صدای لوکا، نگاهش رو به سمتش داد و چیزی نگفت. سپس به ادرین نگاه کرد و با لحنی که میخواست هیجانش رو پنهان کنه،گفت : ا.. ادرین..

ادرین نگاهش رو از موبایلش گرفت و به مرینت داد : هوم؟؟

دخترک دستش رو به سمت کیفش برد و چیزی بیرون اورد. هدیه ای که با روبان تزئین شده بود؟!
هدیه اش رو به سمت ادرین گرفت و در حالی که نگاهش رو از پسرک میزدید،گفت : این رو بگیر.. یعنی قبول کن یا... همون بپذید.. چیزه بپذیر؟!

ادرین کادو رو از دخترک گرفت و تشکر کرد.اون حس، دوباره امد سراغش! احساس خوشحالی!!!!.....چرا خوشحال بودن، باعث عذاب وجدانش میشه؟ چرا؟

مرینت پس از مکثی ادامه داد :ص.. صحفه ی 56...رو دوست داشتم!

پس هدیه یه کتاب بود؟! چه کتابی؟! چرا یه کتاب؟
ادرین لبخندی زد و جواب داد : بی صبرانه منتظر زمانی هستم که شروع به خوندن کنم و به صحفه 56 برسم!

پس از اتمام حرفش، موبایلش زنگ خورد. *فیلیکس*

چه مشکلی به وجود امده؟! فیلیکس رفته بود تا پسر رامیه، یعنی پاتریک رو بیاره! تماس رو جواب داد : بله فیلیکس؟

-ادرین سریع بیا پرورشگاهِ برنارد.

با لحن عصبیِ فیلیکس، گویا مشکلی به وجود امده. اونم یه مشکل بزرگ : چی شده فیلیکس؟! مشکلی به وجود امده؟!

-ادرین دارم میگم بیا!!! سریع باش نباید معطل کنی.

ادرین دوباره جواب داد : خوب بگو چی...

فیلیکس که از سوال و جواب های ادرین کاملا عصبانی شده بود،کلافه جواب داد : بورژوا پاتریک رو دزدیده!

چشمای ادرین از تعحب گرد شد و نفسشو حبس کرد... سپس جواب داد : ک.. کلوئی که مرده! چی داری میگی؟!

+کی راجبِ کلوئی صحبت کرد؟؟!!!!!!!

بله.... هیچکس باور نمیکرد منظور فیلیکس از بورژوا، "زوئی بورژوا " باشه .تمام حدس و گمان ها به سمتِ دخترِ شیطون و خودخواهِ اندره، یعنی "کلوئی"می رفت.
چه دلیلی داره که زویی، پاتریک رو بدزده؟ چه مشکلی با تنها فرزندِ رامیه داره؟!
__________________________

-این پرورشگاه دوربین نداره؟؟؟

فیلیکس چشم غره ای به ادرین رفت وجواب داد : معلومه که نه!
ادرین ترجیح میداد به فیلیکس بی توجه باشه.حوصله مرور خاطرات و بحث رو نداشت! اونم داخل چنین وضعیتی... ادم ربایی و دزدیده شدن بزرگترین سرنخ پرونده ها!!!!
مرینت در حالی که نفس نفس میزد، از در وارد شد و شروع به حرف زدن، کرد : ه.. ه.. هیچکدوم از همسایه ها.. زویی و پاتریک رو ندیدن!

ادرین کلافه دستش رو درون موهاش فرو کرد و پوفی کشید! پرونده ی آرور بورئال و ادم ربایی، به چند پرونده قبل اضافه شده... جدا از این، موضوع ادم ریاییِ زویی غیر قابل باور بود.
شاید زویی تنها همکارِ دقیق و مهربانش بود.همچنان این قضیه رو رد میکرد تا با چشم های خودش، پاتریک رو پیش زویی ببینه!

-ادرین.. بایدچیکار کنیم؟!

با سوال مرینت، نگاهش رو به سمت دخترک داد و لبخندی زد. به خودش اجازه داد دست دخترک رو بگیره و فشارِ ارومی به منظور "اطمینان قلب دادن " به دست مرینت وارد کنه. سپس بدون منتظر ماندنِ واکنش مرینت، موبایل رو بیرون اورد و تماسی گرفت : لوکا! به تمام نیرو ها بگو ، دنبال زویی بورژوا بگردن! باید هر چه سریع تر اون ها رو پیدا کنیم.

__________________________________________________

24 ساعت است که دنبال زویی بورژوا میگردن.!! کل پاریس، کوچه پس کوچه ها! خیابان ها و تمام محله ها رو گشته بودند. ولی خبری از زویی نبود که نبود!

در حالی که قدم بر میداشت، به نیم رخِ مرینت زل زد و سپس نگاهش رو، به سمتِ رو به رو داد...دوباره در حال قدم زدن با این دختره؟! سعی کرد سر صحبت رو باز کنه، پس گفت : بالاخره اونا رو پیدا میکنیم!

مرینت "اهومی" گفت و زمزمه کرد : موافقم.

ادرین تک خنده ای کرد و در جواب به مرینت، گفت : ممنونم!

مرینت متعجب به چشمای پسرک زل زد و دوباره نگاهش رو به سمت دیگری داد : چرا؟ به چه خاطر؟

ادرین کمی فکر کرد و شانه ای بالا انداخت. سپس جواب داد : نمیدونم...ولی باید اینو میگفتم! احساس میکنم باید اینو میگفتم.

مرینت لبخندی از روی ذوق زد و گفت : فکر کردم بخاطر دزدیدن پرونده ها و وارد کردنِ خودم به تیم عملیاته!

ادرین برای تایید حرف مرینت، سرش رو به سمت بالا و پایین تکون داد : شاید بخاطر همین ها بوده!
دوباره سکوتی ایجاد شد و جز صدای قدم های اون ها، چیزی شنیده نمیشد!
ادرین به حرف های مرینت فکر کرد و خطاب به دخترک گفت : ه.. همیشه از خودم می پرسم "تو چه فرقی با بقیه داری"! ولی الان که فکرشو میکنم، جواب اینه که تو پرونده میدزدی و بقیه نمیزدن!

مرینت لبخند بناگوشی زد و جواب داد : این یه تعریف بود؟!

ادرین پوزخندی زد و چیزی نگفت.
صدای اهنگِ چرخدستیِ اندره، در فضا پیچید. لبخندی بر روی لب های دخترک و پسرک شکل گرفت و با هم، به صورت هماهنگ زیر لب زمزمه کردند : اندره!
سپس نگاهشون رو به درون چشم های هم دادند و لبخندی زدند. دیدار دوباره با اندره؟!
_______________________________________
-اوووه موسیو اگراست و مادام دوپن چنگ!

ادرین متعجب پرسید : واو اندره، تو ما رو یادت مونده؟!

اندره چشمکی زد و جواب داد : من همه چیو یادم میمونه!
سپس خطاب به مرینت گفت : مثل دفعه قبل، کاپ سبز بخاطر چشم هایش و زرد بخاطر موهای زیباش!

نگاهی به درون چشم های ادرین کرد و گفت :میبینم که صدای احساساتتو شنیدی اگراست! ولی انگار هنوز مطمین نیستی... پس بستنی وانیلی بخور! تا زمانی که از احساساتت مطمئن بشی!

مطمئن بشه؟ از چه احساسی؟ ادرین با لب هایی که از ناراحتی، اویزان شده بود ، قدم به قدمِ مرینت راه میرفت.. سپس به بستنیِ خودش اشاره کرد و گفت : اخه چرا باز کاپ های سفید! اخه... من....

مرینت در حالی که بستنی میخورد، تک خنده ای کرد و بستنیِ خودش رو به سمت پسرک گرفت..سپس گفت: اشکال نداره! ناراحت نباش... بیا بستنی هامونو عوض کنیم!

برقی در چشم های ادرین نمایان شد ولی بخاطر خجالت، شروع به شیرین زبانی کرد : نه.. این بستنی برای توعه! این..

مرینت که متوجه تعارف کردنِ ادرین شد، بستنیِ پسرک رو گرفت و جایش رو با بستنیِ خودش تعویض کرد.
به یاد زمانی افتاد که برای خود گفته بود "حاضرم هرکاری برای ادرین انجام بدم...کاش میتونستم زمان رو برگردونم و جلوی اون حادثه رو بگیرم"
هر لحظه، عشقش نسبت به ادرین، برایش ثابت میشد...
________________________________________________________

داماکلیس عصبی دستش رو روی میز کوبید، صدای ضربه کل اتاق رو در بر گرفت. سپس فریاد زد : چطور خبری از بورژوا نشده!

ادرین از ترس یکه ای خورد و جواب داد : ا.. اقای دامکلیس... زویی.. زویی

داماکلیس انگشتِ اشاره اش رو به سمت ادرین گرفت و با لحن تحقیر امیز گفت : تو یکی ساکت باش!!! فقط 3 ماه پرونده رو شروع کردی و هزار تا پرونده جدید بهش اضافه کردی!

ترس کل وجود ادرین رو گرفته بود، ولی الان زمان جواب دادن بود : ر.. رییس براتون... توضیح میدم.. لطفا..

-گفتم ساکت باش!چی رو میخوای توضیح بدی؟؟؟ همکاری با فیلیکسِ سابقه دار یا دزدِ پرونده ها؟؟؟

فیلیکس از عصبانیت، دندان هایش رو روی هم فشرد و به این فکر کرد که باید جوابِ داماکلیس رو بده، یا نده ! باید داماکلیس رو بکشه یا نکشه. باید صندلی رو به سمت داماکلیس، پرت کنه یا نکنه.
تنها به کوبیدن دستش رو میز بسنده کرد و با خشم درون چشم های داماکلیس خیره شد.
داماکلیس پوزخندی زد وبا تمسخر پرسید : چی شده جنایت کار؟ هکر؟ سابقه دار؟

چشم فیلیکس پر از اشک شد ولی اجازه جاری شدن اشک هایش رو نداد. با لبخندی جواب داد : بهتره بدونید من با هک کردن، درآمدی به دست نمیارم و نفعی برای من نداره! من تنها حساب انسان های پست و طماعی مثل شما رو هم میکنم!!

داماکلیس چشمش رو در حدقه چرخوند و نگاهش رو به سمت مرینت داد. دخترک از ترس، سرش رو به سمت پایین انداخت و شروع به نفس نفس زدن کرد.
دامکلیس چشم غره ای به مرینت رفت و زیر لب زمزمه کرد : دزد!

ادرین این بار مصمم تر جواب داد : رئیس... هنوز 1 ماه فرصت مونده.. لطفا.. لطفا

دامکلیس دوباره روی میز کوبید : دیگه خبری از 1 ماه نیست! فقط یه هفته فرصت دارید! اگه داخل این یک هفته،نتونستید این قضیه رو حل کنید. همتون رو اخراج و بدبخت میکنم.
سپس به ادرین اشاره کرد و گفت : و شما.... تو اگرست! مسئولیت تمام اتفاقاتی که پیش امده رو به گردن میگیری! فهمیدی؟؟؟

سپس با قدم های محکم از اتاق خارج شد. فیلیکس صندلی رو بلند کرد تا بر روی سر داماکلیس خرد کنه، ولی لوکا مانع شد: هی هی فیلیکس چیکار میکنی؟؟؟
فیلیکس صندلی رو بر روی زمین گذاشت و جواب داد : ه.. ه.. هیچی!



تادا

معلوم شد فیلیکس هکر کلاه خاکستریه ಥ_ಥ یونو؟

یعنی ممکنه یه سری قوانین رو رعایت نکنه، ولی بازم پیرو قوانینه و به عبارتی" قانون حالیش میشه"..قصدش هم خرابکاری و.. نیست 😐👌

همچنین به رنگ بستنی ها و اون هدیه {کتابی که مرینت به ادرین داد} توجه کنید ಥ﹏ಥ یادتون بمونه چون بعدا باهاش کار داریم

اهم 😐 سوال اصلی اینجاست که بنظرتون پاتریک رو زویی دزدیده 😐؟؟؟؟؟؟؟؟



انچه خواهید خواند :

یه چوپانِ روستایی ، یه نفر رو با خصوصیات زویی این اطراف دیده.
"لحنِ گفتنش اصلا شباهتی به طرز صحبت کردن زویی نداشت".
− تو درد میکشی و من میخندم! اگه من خیلی بخندم تو برنده میشی. ولی اگه کم درد بکشی و من کم بخندم، من برنده میشم!!!
+بزار مرینت و پاتریک از اینجا برن...م.. من و تو بازی میکنیم.

کامنت فراموش نشه 😁😁😁😁🌼🌼🌼

[ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ ] [ 2:11 ] [ کلو ] [ ]
Last posts